معنی نمی پزد

حل جدول

نمی پزد

ناپز، دیرپز

لغت نامه دهخدا

پزد

پزد. [پ َ] (اِ) خون باشد که بعربی دم گویند و بعضی بمعنی جان گفته اند که بعربی روح خوانند. (برهان قاطع). روان.


نمی

نمی. [ن ُ می ی] (ع مص) رجوع به نَمْی و نَماء شود.

نمی. [ن َ ما] (ع اِ) ج ِ نماه. رجوع به نَماه شود.

نمی. [ن َ] (حامص) تری. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمناکی. مرطوبی. || سردی. (ناظم الاطباء).

نمی. [ن َ می ی] (ع مص) رجوع به نَمْی و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.

نمی. [ن ُم ْ می ی] (ع اِمص، اِ) ناراستی. دغلی. (منتهی الارب). خیانت. (اقرب الموارد) (متن اللغه). || عیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). || دشمنی. (منتهی الارب). عداوت. (اقرب الموارد). || سرشت. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب الموارد). رجوع به معنی بعدی شود. || گوهر مرد و نژاد آن. (از منتهی الارب). جوهر واصل انسان. (از اقرب الموارد). طبیعت و گوهر انسان و اصل او. (از متن اللغه). نیز رجوع به معنی قبلی شود. || سنگ ترازو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || پشیز. (مهذب الاسماء). زر مغشوش که در آن مس بوده باشد. (فرهنگ خطی). پشیز یا درم که در آن آمیزش مس یا ارزیز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). واحد آن نُمیّه است. (از نقود). کلمه ای است رومی. (از اقرب الموارد). ج، نَمامی ّ. || احدی. کسی. یقال: ما به نمی، یعنی کسی نیست در آن. (از منتهی الارب). ای احد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه).

نمی. [ن َم ْی ْ] (ع مص) گوالیدن. (از منتهی الارب). زیاد شدن و گوالیدن مال وجز آن. (اقرب الموارد). نمو. نمی ّ. نماء. نمیه. (متن اللغه). || بلند برداشتن و سیر افروختن آتش را. (از منتهی الارب). بلند و پرشعله افروختن آتش را. (از اقرب الموارد). || فربه شدن مردم. (منتهی الارب). چاق و سمین شدن. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). نَمی ّ. (متن اللغه). || بلندگردیدن آب. (منتهی الارب). برآمدن و بالا آمدن آب. (از اقرب الموارد). || برآمدن و افزون شدن رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || زیاد شدن سیاهی خضاب بر دست و موی. (از اقرب الموارد). نمو. نماء. نَمی ّ. نمیه. (متن اللغه). || شدت گرفتن سیاهی مرکب بعد از کتابت. پررنگ شدن مرکب سپس ِ نوشتن. (از اقرب الموارد). نمو. نماء. نَمی ّ.نمیه. (متن اللغه). || گران گردیدن نرخ. (منتهی الارب). بالا گرفتن و گران شدن نرخ. (از اقرب الموارد). || برداشتن حدیث و خبر به کسی و منسوب نمودن به سوی کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خبر به کسی اسناد کردن. (فرهنگ خطی). نَمْو. (متن اللغه). || برداشته شدن سخن و حدیث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || سخن رسانیدن به وجه نیکوئی و اصلاح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نَمْو. (متن اللغه). || نسبت کردن کسی را به پدرش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نمی ّ. (متن اللغه). || برداشتن چیزی را بر چیزی دیگر. (از اقرب الموارد). چیزی بر سر چیزی نهادن. (فرهنگ خطی). بلند کردن چیزی را بر چیزی. (از ناظم الاطباء). نُمی ّ. (متن اللغه). || ناپدید شدن و دور از چشم شکارچی مردن شکار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).


نم نمی

نم نمی. [ن َ ن َ] (ص نسبی) آنکه تکیه کلام «نم » دارد و بیجا تکرار کند. (یادداشت مؤلف). || چشم نم نمی، چشمی که دایم آب زند. چشم نم نمو.

نم نمی. [ن َ ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز و در حدود 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و کارگری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ معین

پزد

(پَ) (اِ.) خون، جان.

گویش مازندرانی

نمی

نام مرتعی در آمل

فرهنگ فارسی هوشیار

نمی

رطوبت

فرهنگ فارسی آزاد

نمی

نَُمِیّ، عداوت، خیانت، عیب، طبیعت و سرشت انسان، خلق، احدی، فردی، کسی (جمع: نَمامِی)،

کلمات بیگانه به فارسی

مضایقه نمی کنم

خودداری نمی کنم-فروگزاری نمی کنم

معادل ابجد

نمی پزد

113

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری